pooyanevesht

نوشتن همان چیزی است که دل میطلبد...

pooyanevesht

نوشتن همان چیزی است که دل میطلبد...

pooyanevesht

در این سایت نوشته های روزانه مرا میخوانید امیدوارم لذت ببرید

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

عشق چیست؟

 "عشق چیست؟" این همان پرسشی است که از زمان پیدایش پدیده ی پیچیده و زیبا ی بشریت در مغز انسان نهادینه شد و هنوز کسی جوابش را به راستی نمیداند. هر کسی تعریف خودش را از عشق دارد ، یکی مادرش را یکی خدایش را یکی معشوقه اش را و دیگری گلی را عشق میپندارد؛ اینها همگی عشق اند، اینها همگی همانند که روح ز عطر وجودشان می آساید پس همگی عشق اند.

 عشق غیر قابل وصف است، واژه ی عشق از جنس حروف نیست ، اصلا جنسی ندارد، خود جنس وجود است ، خود بانی جود است . عشق تعریفی ندارد و اگر قرار بود معنایی برای آن بنگارند چنین مینوشتند:

  عشق پدیده ای نسبی است و برای هر شخص زیباترین حسی است که میتواند نسبت به چیزی (هر چیز و هر کس) داشته باشد. شاید این زیباترینن معنای است که تابحال برای واژه ای نوشته شده باشد ؛ اما نه انگار چیزی کم دارد، هر بار که میخوانمش میبینم عشق چیز دیگری است .....--- "عشق چیز دیگری است" ، چه تعبیر قشنگی ، چقدر به تیپ عشق میخورد ، عشق موجود ناشناخته ایست که اگر ازت پرسیدند عشق چیست بگو: " عشق چیز دیگری است".

  عشق زیباترین واژه ایست که یک انسان میتواند بر زبان بیاورد وقتی به عشق فکر میکنم واژه های قشنگ در ذهنم به رقص در می آیند ، مردم در ذهنم شروع به فریاد میکنند ، یکی میگوید خــــــــــدااا، یکی میگوید مـــــــــــــــآدر..، یکی میگوید زندگی ، چند نفر اسم صدا میزنند یک دختر میگوید فرهاد ، یکی رومئو ، یک پسر جیغ میکشد شیرین یکی ژولیت و ......؛ ذهنم خیلی شلوغ میشود؛ و باز یک نفر میگوید عشق؛ و دوباره سکوت حکمفرما میشود!! انگار عشق هم بانی سکوت است و هم هیاهو... 

  عشق لباسی است که یک فقیر را به عرش ، یکی غنی را به پرواز ، یک عاقل را به جنون ، یک مجنون را به خیال ، یک پیر را به جوانی و یک جوان را به پختن وا میدارد. عشق جادوست ، سحر است ، قلب است ،دل است، جان است ،دل و جان است ،و عاشق ، محبوب خداست. عشق ، عاشق ، معشوق ، وای وای که چه واژگان شیرینی چه قدر لطیف چه قدر دل مینوازد این واژگان . دوست دارم کسی برایم بخواندشان ، انگار که زمینی نیستند انگار که از یک سیاره دیگر فرار کرده اند

انگار مرا اهلی میکنند... اهل دل میکنند اهل خرد ، وجود ، دم ، اهل عشق میکنند. گاه به اینها دل میبندم . وقتی به داستان لیلی و مجنونِ مجنون فکر میکنم دلم جنون میطلبد. وقتی شور فرهاد را تدااعی میکنم ، ارکان وجودم تمنای چنان حسی را میکنند.

 باری مدتهاست در انتظار مفهومی از عشق در ایستگاه شلوغ افکارم نشسته ام. ناگهان خوابم میبرد روی شانه کسی که نمیدانم کیست اما شانه اش مرا به کودکی میبرد، خوابم میگیرد و خواب میبینم؛ خواب سمفونی نهم بتهوون را بعد خواب شعر افسانه ی نیما ، خواب چتر میبینم وباران، خواب بازی های بچگی ام را، خواب میبینم که دارم ورق های کتابی را میبویم ، خواب میبینم قلم را ، قلمی که مینویسد، خواب میبینم ساز چنگ را و بعد دیوانه از قفس پرید را یک دور کامل در خواب میبینم و سپس لیلی و مجنون را میخوانم خواب مادرم را میبینم که برایم کتاب میخواند.... ناگهان از خواب میپرم شانه ی کسی که نمیدانم کیست هنوز زیر سرم است ، قلبم تند میتپد ، التماسش میکنم بگذارد دوباره روی شانه اش بخوابم ، اما ناگهان نوبت کار او میرسد ، او راننده قطار عشق است و من از آن پس مسافر قطار عشق.... 

                                                                                                   عاشق باشید

                                                                                      امضا.پویا.1400.29.7

 

  • پویا پولادی